
خوب من باز هم منم،همان که تمام لحظههایش نشسته و دارد تو را از دور مینگرد....بیا حرف بزنیم،درد و دل کنیم و شاید کمی اشک برای دلتنگیهایمان بدک نباشد....اغوش گستردهام که شانههایم پناه گریه هایت باشد،پس تا میخواهی سیر گریه کن،آنقدر که گذشتهها را از دلت پاک کنی،آنقدر که دیگر دلت،تنگه یار رفته نباشد....آرام که شدی،جامهایمان را لبریز میکنیم،و مینوشیم به سلامتی تولد دوباره ات،آنقدر مینوشیم که مست شویم،بعد،بلند بلند به عاشقیها میخندیم....در اوج خنده هامان،بوسه بارانت میکنم،و یواشکی فدای صدای خنده هایت میشوم....خوب من!بیا گذشتهها را،در گذشته بگذاریم،او رفته،اما من آمدهام درست مثل آیند
نظرات شما عزیزان:
|